دوشنبه 88/3/11 5:34 صبح| فاطمه (س) |
نظر
بسم الله ------------------------------------- برداشت چهارم : با بچه ها بازی می کرد . شعر می خواند برای شان . به حسین(ع) گفت :" تو شبیه پدر منی ، شبیه پدرت نیستی" بعد زیر چشمی به شوهرش نگاه می کرد . این حرف ها لبخند می نشاند روی لب های علی(ع) .
برداشت پنجم : آیه 43 و 44 سوره ی حجر نازل شد . آیات عذاب بود . پیامبر(ص) گریه کرد ، بلند بلند ! فاطمه (س)دخترش برای دلداری رفت . او هم آیات را که شنید ، تاب نیاورد . گفت : "وای به حال کسی که داخل آتش جهنم شود ."
نماز که می خواست بخواند ، انگشترش را از توی جانماز در می آورد دستش می کرد ، همیشه . از نقره بود . روی نگینش نوشته بود : " توکل کنندگان در امانند ." -------------------------------------------------------------------------------------------------
-------------------------------------------------------------------------------------------------- عصا زنان رسید خانه علی (ع) . در زد . فاطمه(س) چادر سرش کرد . پیامبر گفت :" فاطمه جان ! خودت را از نابینا می پوشانی !؟" فاطمه(س) گفت : " پدرجان ! او مرا نمی بیند ، من که او را می بینم . مهم تر اینکه او بوی مرا می شنود ."
تعجب کرده بودند . هر روز صبح ، وقتی هنوز توی رخت خوابشان خوابیده بودند ، نور درخشانی می آمد و در و دیوار خانه شان را سفید می کرد . مانده بودند این دیگر چیست ؟ رفتند پیش پیامبر(ص) . فرستادشان در خانه ی فاطمه (س)؛ دیدند فاطمه (س)نشسته بر سجاده ی نماز ، صورتش مثل خورشید می درخشد . همه جا را نورانی می کند . تنها صبح ها نبود ؛ طهر ها و عصر ها هم. برداشت ششم : آمدند در خانه علی (ع) . می خواستند به زور از او برای خلافت ابوبکر بیعت بگیرند . فاطمه (س)گفت :
" راضی نیستم بی اجازه ی من بیایید تو ." بر گشتند ، عمر عصبانی شد :" این کارها به زن نیامده ، چوب بیاورید خانه اش را آتش بزنید ." بعد هم داد زد : " علی اگر از خانه بیرون نیایی و با جانشین خدا بیعت نکنی ، خانه ات را آتش می زنم ." فاطمه (س)بلند شد ، رفت پشت در ، گفت :" با ما چه کار داری !؟" عمر انگار که حرف دختر رسول خدا را نشنیده باشد ، فقط داد می زد: " آتش بیاورید."
هیزم به دست ایستاده بود پشت در خانه فاطمه (س). صورتش سرخ شده بود . فریاد می کشید : " علی ! باید هرچه بقیه مسلمانان قبول کردند ، قبول کنی." فاطمه (س)از پشت در گفت :" می خواهی این خانه را بسوزانی ؟" - بله که می سوزانم ... - حتا اگر بدانی دختر و فرزندان پیامبر دز این خانه اند !؟ - باز هم هیچ فرقی نمی کند.
ادامه دارد...
جمعه 88/3/8 7:56 صبح| فاطمه |
نظر
سلام چند وقتی بود به دلایل متعدد وقت نمی کردم بیام نت . از همه اونایی که تو این چند وقت احوال ما را به طرق مختلف جویا میشدند ممنونم. اونایی هم که ما رو فراموش کرده بودند عیبی نداره دنیا میگذره با تمام ناخوشی هایش. ------------------------------------------------- اول شهادت بانوی دو عالم رو به حضرت حجت (روحی له الفداه) و شما عزیزان تسلیت عرض میکنم. هم چنین عروج ملکوتی حضرت آیت الله بهجت را تسلیت میگم. امروز میخوام برای شما بزرگواران گوشه هایی رو از زندگی حضرت زهرا (س) را بنویسم. -------------------------------------------------- برداشت اول: مدتی بود پیامبر(ص) دور از خدیجه توی حرا نماز می خواند . فرمان خدا بود . بعد از چهل روز ، جبرئیل سیبی از بهشت آورد ، داد به او گفت : " بخور محمد!" پیامبر سیب را باز کرد ، نوری از آن بیرون آمد . ترسید . جبرئیل گفت : " بخور! این نور کسی است که قرار است دختر تو باشد ، اسمش توی آسمان منصوره و روی زمین ، فاطمه است " جبرئیل گفت :"منصوره است چون ، در آسمان نصرت دهنده ی دوست داران خودش است و روی زمین فاطمه ، چون شیعیان خود را از آتش جدا می کند . "
برداشت دوم : می نشست روی زانوی محمد (ص) . با دست مال سر و صورت پدرش را که خاکستر و خاکروبه ریخته بودند ، پاک می کرد . جای زخم ها را نوازش می کرد و پدرش را می بوسید . همه می دانستند مادر پدرش است ، از محمد (ص) شنیده بودند که صدایش می زند : " ام ابیها ".
برداشت سوم : همه رفته بودند خواستگاری فاطمه ، از اعیان ، سران و اشراف . علی حیا کرده بود برود . همه اما رفته بودند که علی آمد . بدون پیغام ، پسغام . سر به زیر نشست . همه ی حرف هایش دوسه کلمه بیشتر نشد . پیامبر علی(ع) را دوست داشت ، اما گفت : " باید از خود فاطمه (س)بپرسم ." پیامبر رفت خانه .دخترش کمک کرد ، عبایش را برداشت ، آب آورد وضو گرفت ، گفت :" علی آمده خواستگاری ، جوابش را چه بدهم !؟" فاطمه (س)حرفی نزد ، صورتش را برنگرداند ، حرفی هم نزد . پیامبر گفت : " الله اکبر ، سکوتها اقرارها ."
جمع شده بودند برای تعیین مهریه فاطمه(س) . علی (ع) گفت : " دستم خالی است ، چیزی ندارم به غیر از شمشیر ، شتر و یک زره ." پیامبر گفت : " شمشیرت را برای جنگ لازم داری ، شتر را هم برای آب کشی و مسافرت و می ماند زره ." زره را فروخت 400 درهم . یک دست لباس کتانی ، یک پوست گوسفند دباغی نشده و ...شد مهریه فاطمه (س).
" یک پیراهن و یک روسری ، حوله ، رخت خوابی با برگ درخت خرما ، دو تا کوزه و آفتابه ی سفالی ، دو تا تشک کتانی ، چهار تا بالش ، پرده ی پشمی ، یک حصیر ، آسیاب دستی ، تشت مسی ، یک ظرف و بادیه و مشک چرمی . " اصحاب با چشمان گرد شده نگاه می کردند جهیزیه ی دردانه پیامبر را .
شب عروسی وسایل فاطمه (س) را که چیدند ، علی بن ابی طالب(ع) هم اثاث آورد . جهیزیه ی داماد بود ، دست کمی از جهیزیه ی عروس نداشت . :" یک چوب لباسی ، یک پوست گوسفند ، یک متکا ، یک مشک برای آب ، یک الک ."
فقیری فهمیده بود عروسی دختر رسول خداست . رفت در خانه شان ، گفت : " به من مسکین کمک کنید ." پیراهن نویی گرفت . لباس فاطمه (س) اما آن شب پیراهن کهنه ای بود.
ادامه دارد ...
شنبه 88/1/1 7:34 صبح| دیدار یار |
نظر
سلام امروز وعده دیدار است... ---------------------------------------------------
------------------------------------------------------------------------------------------- دیدار با محبوب دلها - اویی که جانها به فدایش ... در حرم معشوق دلها - حضرت ابالحسن الرضا (ع) وعده ما : ساعت 8:15 صبح - جلوی درب مسجد عمار یاسر برای رفتن به حرم رضوی منتظریم - گروه فرهنگی نسیم اللهم عجل لولیک الفرج
شنبه 88/1/1 7:19 صبح| نسیم 3 |
نظر
سلامی دوباره به شمایی که از این پنجره داری نوشته های مرا می بینی ... ------------------------------------------------------------------------------------------------------
------------------------------------------------------------------------------------------------------- سال اصلاح امور صرف رو بهتون تبریک میگم از طرف بروبچ نسیم ... حتما می دونی این وبلاگ برو بچ نشریه نسیم است ولی متاسفانه بویی از نشریه احساس نشده تا حالا ... توجیه ش هم اینه که مسوول جدید وبلاگ چند وقتیه شهید شده . نه بابا منظورم اینه که دیگه نمی تونه بیاد سر بزنه مسوول سابق هم گرفتاره . من و ماندم و خاطراتی از نشریه ... راستی شما از همشهری های ما هستی یا نه ... اگه همشهری هستی حتما یه سری بزن به ما و نشریه رو بگیر ... از دستت میره ها! ------------------------------------------------------------------ شماره سوم نسیم هم منتشر شد نشریه احباب که یادتونه ، دوره قبلی - نسیم همونه ولی تغییر نام داده چون هدفش تا حدودی ارتقاء یافت نشریه سوم رو از مسجد بگیرین مسجد عمار یاسر - مسجد امام علی - مسجد الغدیر - مسجد ثامن الائمه بلوار فردوسی - محله های فرامرز و مهدی و ثمانه ----------------------------------- راستی گروه فرهنگی نسیم 5 شنبه رفت مزار شهدا - برای تجدید میثاق شما هم ما رو دعا کنین . قدر مجوموعه گل مرغ سحر داند و بس ... یالطیف
شنبه 87/11/5 11:17 صبح| |
نظر
بعضی وقتها با خودم فکر می کردم که چه طور می شود ، یکی که دارد نماز می خواند ، تیر از پایش بیرون بکشند و چیزی نفهمد. تا اینکه یک شب که داشتم فیلم حضرت یوسف (!) را نگاه می کردم ...
زنان اشراف تپس (مصر) به قصر دعوت شده اند. مهمانی زلیخاست. مهمانها پذیرایی می شوند ...
یکدفعه همه نگاهها به یک طرف دوخته می شود. (فَلَمَّا رَأیْنَهُ اَکْبَرْنَهُ و قَطَّعْنَ اَیْدِیَهُنَّ)1. با دیدن جمالش آنچنان ازخود بیخود می شوند که متوجه بریدن دستشان نیستند.
---------------------------------------------------------- 1. سوره یوسف. آیه 31
|