سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
 
 
 
 

نشریه نسیم(نسل سومی های محب مهدی(عج))

 

فقط دختران بخوانند...

جمعه 88/7/3 4:6 عصر| | نظر

دختر ها سلام

اینجا یک جای کاملا دخترانه و صورتی است جایی فقط برای شما، تا همه حرف هایمان را بی رو دروایسی بهم بزنیم، سنگهایمان را وا کنیم و درد دل کنیم. فکر کردیم بهتر است این شماره به جای هر کار دیگری مستقیم برویم سر قضیه خودمان یعنی دختر بودن، یعنی یک حس خوب و شاد و  سر خوش، یعنی یک عالمه نعمت و یه عا لمه انرژی، یعنی پاکی، برکت، محبت. هیچ وقت نفهمیدم چرا پسرا خودشون رو آدم های متفاوتی می دونن و از بالا نگاه میکنن و کوچک میبینند، نفهمیدم چرا اشک ها و گریه های دخترها خنده دار است، یا چرا میگن دخترا موشن مثل خرگوشن، پسرا شیرن مثل شمشیرن چرا احساساتی بودنمان خوب نیست و یک عالمه چرای دیگه...

اینکه دخترا خصوصیاتی دارن که مخصوص خودشان است، غیر قابل انکار است، اما بعضی دخترها این خصوصیت را به حساب ضعفشان می گذارند که این کا ر را خراب میکند و مثل این است که پسرها از اینکه صدایشان کلفت است ناراحت باشند.

پس خصوصیاتتان را بشناسید و با آنها درست بر خود کنید.

·        دختر ها رشد رشته های عصبی رابط بین نیمکره چپ و راست مغزشان توانمندتر است به همین خاطر می توانند همزمان از هر دو نیمکره مغزشان کار بکشند، یعنی چند تا کار را با هم انجام دهند، در حالی که پسر ها در هر لحظه فقط می توانند از یک نیمکره مغزشان استفاده کنند.

·        دخترها دقیق و ریز بین هستن و نکات دقیقی را میبینند که معمولا پسرها نمی بینند. مثلا وقتی قطاری حرکت میکند پسرها خیالشان راحت است که قطار حرکت میکند اما دخترها نگران پیچ و مهره های واگن هستند.

·        دخترها خیلی چیزها را غیر مستقیم درک میکنند و می فهمند، لازم نیست همه چیز را برایشان توضیح بدهی. با یک چشم و ابرو یا سقلمه توی پهلو میشود هدف را به او فهماند.

·        موجودات حساسی هستند و برای مریض شدن گربه همسایه هم ممکن است گریه کنند که البته باید گریه شان را مدیریت کنند و هر جایی استفاده نکنند.

·        دخترها بر خلاف پسرها معنی رنگ ها را می فهمند و برایشان مهم است و از رنگ ها به قرمز و صورتی علاقه خاصی دارند.

·        ذات دخترها مسئولیت پذیر بودنشان است، از همان بچگی نقش شان توی بازی ها یا مادر است یا معلم، خصوصیت تعلیم سرپرستی همراه با محبت کردن را نمی شود از هیچ دختری گرفت

·        دوست دارند مورد توجه قرار بگیرند، شیرین زبانی های دوران کودکی دخترها هم مال همین خصوصیت است.

·        دختر ها زیبا هستند و عاشق زیبایی ها و تنوع ها، به همین دلیل هم تعداد وسایل جینگولی شان زیاد است.

         


مردی از دیار نور

جمعه 88/7/3 4:4 عصر| | نظر

از سخاوتمندترین اهل زمان بود. مردی دعا میکرد خدایا ده هزار درهم به من بده.

امام حسن مجتبی (ع) از راه رسیدند و مرد را در حال دعا دیدند پرسیدند:

اهل کجا هستی؟ آن مرد را به منزل خود بردند و مورد مهربانی و دلجویی قرار دادند. آن مرد از سختی ها  و فقر زندگی با امام سخن گفت. امام حسن (ع) فرمودند: حق را غضب کردند و اموالمان را بردند، چیزی برای ما نگذاشتند اما اگر بپذیری اندکی از موجودی منزل خود را به تو بدهم و از کمی مال از آن شخص معذرت خواهی کردند.

 آنگاه فرمود غلامان هدیه را آوردند، وقتی هدیه را به شخص اعطا کردند متوجه شد هدیه اعطایی 50 هزار درهم است.

آن مرد با حال پریشان گفت: یاابن رسول الله شما 50 هزار درهم به من می دهی و آنرا کم می دانی، ومعذرت می خواهی.

مردی است از دیار نور، مردی است از جنس نور .

نیلوفر صفایی

 


علی زیباترین سروده هستی

جمعه 88/7/3 4:3 عصر| | نظر

اگر پرستش غیر از خدا مجاز بود، علی را می پرستیدم.

شناخت علی فقط به قدرت عشق میسر است و آخر چگونه میتوان خدای بزرگ را پرستید و به علی عاشق نشد؟ چگونه ممکن است به خدا که کمال مطلق است چشم دوخت ولی کمال متعالی علی را ندیده گرفت ؟ عشق به علی جزئی از پرستش خداست.

عجب دارم اگر کسانی قلب داشته باشند و زیبایی و عشق و انسانیت درآن ها اثر کند، ولی در مقابل آن همه لطف وکمال و عشق و انسانیت علی شیفته نگردند.

روح علی در قالب ماده نمی گنجد وآن همه عشق وکمال نمی تواند از ماده ی سرد و بی جان بتراود.

علی تبلور آرزو های انسان هاست که لااقل به صورت آرزو، عطش درونی و قلبی ما را تسکین می بخشد.

علی مظهر کمال و فداکاری و عشق و تمام ارزش های عالی انسان است و با ذکر نام او به خدا نزدیک میشویم و از گناهان استغفار میکنیم و به سوی کمال رهسپار می شویم.
شهید مصطفی چمران

 


میزبان غریب

جمعه 88/7/3 4:1 عصر| | نظر

تا یادم میاد بچه که بودم فکر می کردم ماه رمضان یه ماهیه فقط برای روزه گرفتن. خدا گفته باید روزه بگیریم ما هم باید بگیم چشم. اگر هم روزه نگیریم خدا ناراحت میشه. شایدم دیگه ما رو دوستمون نداشته باشه... بچه بودم دیگه تو عالم بچگی آدم چه میدونه مهمونیه خدا یعنی چی؟ شبای قدر چیه؟

اما حالا که بزرگ شدم می بینم نه بابا ماه رمضون یه چیزی فراتر از این حرف هاست. ما میگیم رفتیم مهمونیه خدا ولی درک نمی کنیم. این ماه رمضون حال و هوایی داره. غروب هاش بغض دارن. دل لحظه های این ماه رمضان گرفته.

جوونی که داری روزهای ماه رمضون رو سپری می کنی باهات حرفی دارم.

بیایم در این شبها دعا کنیم پرتویی از مهتاب ماه این شب ها هم به ما برسه. اشکال ما اینه که اومدیم مهمونیه خدا و یادمون رفته که به عشق کی زنده ایم. ما خیلی وقته که ماه تماممون رو گم کردیم.

رو راست بگم اومدیم مهمونی خدا ولی بی مهدی...

شاید خدا این ماه رو گذاشته یه کم ما آدم بشیم، یه کم خودمون رو اصلاح کنیم یه کم کمتر دل گل ناز فاطمه رو بشکنیم...

همیشه می گیم منتظر مهدی هستیم که برگرده ولی در حقیقت مهدی منتظر ماست که برگردیم.

برگردیم از گناه، از غفلت، از عصیان و ما ککمان هم نمیگزد...

غروب جمعه های ماه رمضان چقدر دلگیره. حدس می زنم غروب جمعه های این ماه لحظه هایی اند که اشک مهدی فاطمه از بی وفایی، از نامردی، از بی معرفتی شیعه روانه میشه.

خیلی زشته که آدم خوشحال باشه اومده مهمونیه خدا و یادی از ولی خدا تو این شبها نکنه...

و ما دلمون خوشه که اومدیم مهمونیه خدا اما میزبان رو هنوز پیدا نکردیم.

زهی خجسته زمانی که یار باز آید

نفیسه یل پور


خبرگزاری نسیم ( مصاحبه با خانواده شهید ساجدی)

جمعه 88/7/3 3:59 عصر| | نظر

به زودی خبر آمدن یار را گزارش خواهیم کرد ...

گفتگوی صمیمانه خبر نگار نسیم با همسر سردار شهید ساجدی

پیروی از ولایت فقیه، تاسی از اخلاق اسلامی و کمک به مستضعفین توصیه همیشگی شهید ساجدی به جوانان بود

 

فاطمه کدخدا

شهید هاشم ساجدی در تاریخ چهارم تیر ماه سال 1326 در روستای کلاته از توابع شهر دامغان چشم به جهان گشود و در تاریخ پنجم آبان ماه سال 1363 به مقام شهادت نائل شدند.

خبرنگار نسیم در گفتگوی صمیمانه با خانم خسروی همسر سردار شهید ساجدی گوشه ای از زندگی این شهید بزرگوار را مرور می کند.

نسیم: اولین بار که شهید ساجدی را دیدید کی بود؟

همسر شهید: در روزی که ایشان برای خواستگاری به منزل ما آمده بودند.

نسیم: درباره ازدواج خود با شهید ساجدی برای ما بگویید؟

همسر شهید: در آن زمان که خوانواده همسرم به خواستگاری من آمدند، شرایط خوانواده ها و جوانان  برای ازدواج با شرایط کنونی متفاوت بود. معیار انتخاب یک همسر خوب نماز و اخلاق بود و چون پدر من از امام جماعت محل درباره هاشم آقا تحقیق کرده بودند و مشخص شده بود که هاشم آقا نمازشان را همیشه در مسجد می خوانند و در جلسات قرآن نیز حضور فعال دارند، خانواده من ایشان را قبول کردند.

نسیم: شهید ساجدی خاطرات زیادی برای شما به یادگار گذاشته اند ازاین خاطرات بگویید؟

همسر شهید: خاطرات فراوانی از شهید دارم اما یک خاطره همیشه همراه من است و آن اینکه در سال 57 شهید ساجدی مسئول جهاد شهر گنبد بودند که در آن زمان یکی از نیروهای زیر مجموعه ایشان در زمان انجام ماموریت دستش قطع شده بود و با پیگیری ها و تماس های فراوانی که ایشان انجام دادند، آن فرد را با هلی کوپتر به تهران انتقال داده و پزشکان دست آن فرد را پیوند زدند و این مسئولیت شناسی شهید را در آن زمان با امکانات کم نشان می دهد.

نسیم: در ماه مبارک رمضان قرار داریم، یک خاطره از ایشان که در این ماه مبارک رخ داده است را برایمان تعریف کنید.

همسر شهید: یادم می آید چهار ماه قبل شهادت در سال 63 در ماه مبارک رمضان ایشان به مشهد آمده بودند و هر شب بعد از افطار جهت جذب نیرو و اعزام به جبهه به منزل دوستان و آشنایان می رفتیم و به دلیل کمبود وقت سحرهای ما همیشه تخم مرغ آپز و افطار ما نیز نان و پنیر بود و این خاطره در ذهن من به دلیل سادگی اش باقی مانده است.

نسیم: فکر می کنید اگر اکنون شهید ساجدی بودند، توصیه ایشان به جوانان امروزی به ویژه خوانندگان نسیم چه بود؟

همسر شهید: ایشان تا زمان شهادت در حالی که همواره تبسمی بر لب داشتند به همه دوستان و خانواده ها و به خصوص جوانان توصیه میکردند که از ولایت فقیه پیروی کنند و اخلاق اسلامی و کمک به مستضعفین را هیچ گاه از یاد نبرند.

نسیم: از علاقه ایشان به امام چیزی به یاد دارید؟

همسر شهید: از علاقه ایشان به امام همین بس که وقتی شهید ساجدی در سال 63 عازم مکه مکرمه بودند با شنیدن خبر اینکه امام فرمودند: کسانی که در جبهه مسئولیت دارند نباید به مکه بروند، از هواپیما پیاده شده و به مشهد آمدند.

نسیم: کی و چگونه از شهادت ایشان با خبر شدید؟

همسر شهید: صبح روز شنبه ساعت 9 صبح در اسلام آباد غرب ایشان برای شناسایی محل حمله به کوه میمک واقع در جاده مهران-دهلران رفته بودند که به شهادت رسیدند فردای آن روز یکی از همرزمان شهید به منزل ما در اسلام آباد غرب آمدند و گفتند که آقای ساجدی مجروح شده و شما باید به مشهد بروید. من که از نظم شهید ساجدی با اطلاع بودم که بی خبر به جایی نمی رود، قبول نکردم و گفتم: بعد از بهبودی از مشهد می آید. مجددا از تهران دوستان تماس گرفتند که شما باید حتما به مشهد بروید چون مجروحیت شهید ساجدی زیاد است و احتیاج به استراحت دارد.

چون در آن زمان بیشتر مجروحان را به شیراز و اصفهان منتقل می کردند من باور نکردم، خودم با مشهد تماس گرفتم، هیچ کس خبری نداشت این در حالی است که اخبار و روزنامه ها مراسم تشیع شهید از تهران به مشهد را اعلام کردند، خلاصه من بچه ها را برداشتم و به اتفاق پدرم بدون وسیله نقلیه عازم تهران شدیم، در تهران به منزل شهید رضوی از دوستان خانوادگیمان رفتیم. دقیقا در همان زمان شهید ساجدی در تهران تشیع شد و ما هنوز بی اطلاع بودیم، در منزل شهید صادقی تعداد زیادی از دوستان که به خاطر تشیع پیکر شهید آمده بودند را دیدم ولی آنان چون میدانستند که من بی اطلاع هستم منزل شهید رضوی را خیلی زود ترک کردند من که می دیدم همسر شهید رضوی ناراحت است گمان کردم به دلیل اینکه زمانی زیادی از آخرین دفعه ای که در منزلشان بوده ایم نمی گذرد ناراحت شده اند، آن شب را در منزل شهید رضوی که هنوز در آن زمان شهید نشده بودند سپری کردیم تقریبا ساعت 9 شب بود که همسر شهید رضوی با بیان این که چون سرو صدای بچه ها زیاد است تلویزیون را خاموش کردند. من که از نیت واقعی ایشان بی خبر بودم بچه ها را برای استراحت به یکی از اتاق خواب ها بردم. وجود خستگی راه مرا فرا گرفته بود و تا صبح به خواب عمیقی فرو رفتم و هیچ متوجه نشدم حتی نگهداری از بچه ها را هم همسر شهید انجام داده بودند.

صبح که از خواب بیدار شدم دیدم عده ی زیادی از مسئولین وقت آن زمان در منزل شهید رضوی بودند. از آقای رضوی اجازه خواستم که با بیمارستان تماس بگیرم که ایشان گفتند ساعت 5 چه وقت تماس گرفتن با بیمارستان است و من هم قانع شدم. بعد از صرف صبحانه به اتفاق پدرم و بچه ها عازم فرودگاه شدیم برای عزیمت به مشهد.

در فرودگاه وقتی سوار هواپیمای اختصاصی شدیم به پدر گفتم چرا بین ما و دیگران فرق می گذارند، ما می توانستیم با ماشین به مشهد برویم و در ادامه از پدرم پرسیدم در این هواپیما چه افرادی با ما همسفرند پدرم گفت: آنها را نمیشناسم. هزاران فکر و برنامه در یک ساعت داخل هواپیما طراحی کردم اما غافل از اینکه دست تقدیر چیز دیگری را رقم می زد.

در فرودگاه مشهد از پدرم پرسیدم چه شخصیتی با ما همراه بوده که این همه مردم برای استقبال آمده اند بعد متوجه مسئولین رد بالای مملکت شدم که به سرعت از من دور شدند و من با توجه به آشنایی که با اکثر آنها داشتم متعجب بودم که چرا این افراد جویای احوال شهید ویا من نشدند.

در آن هنگام وقتی در میان انبوه جمعیت حاضر در فرودگاه مادرم، خواهر شهید و برادر شهید را دیدم که سیاه پوش به سراغ من می آیند. حرکت این سه تن به طرف من بیان اعلام شهادت بود، مادرم که بسیار صبور بود به من گفت: دخترم فراموش نکن که به هاشم آقا قول دادی بگویی «انا للله و انا الیه راجعون » و صبر در زندگی را شروع کن و من بدون ریختن حتی یک قطره اشک در مراسم تشیع شهید شرکت نمودم.

نسیم: شده بود برایتان از شهادت بگویند؟

همسر شهید: هر وقت صحبت شهادت می شد شهید میگفتند مقام شهید و شهادت والاست و به این زودی نصیب ما نمی شود و بیشتر توصیه میکردند مراقب بچه ها باشم که از ولایت جدا نشوند.

نسیم: بعد از شهادت شهید ساجدی چه کردید؟ حال و روز بچه ها چطور بود و الان چطور هست؟

همسر شهید: شهید دارای 5 فرزند میباشد، دو پسر و سه دختر که در زمان شهادت فرزند بزرگشان 6 سال بیشتر نداشت بنابراین بچه ها چندان متوجه شهادت پدرشان نمی شدند و اکنون نیز با قرار گرفتن در مسیر ولایت و کسب موفقیت های علمی راه پدرشان در مسیر خدمت به کشور را ادامه می دهند.

نسیم: ایا شهید ساجدی را در خواب هم میبینید ؟

همسر شهید: در خواب ایشان را در حال و هوای سالهای جبهه و جنگ می بینم و گاهی وقتها پیام های معنوی می دهند.

نسیم: بعد از شهید ساجدی با زندگی چطور تا کردید؟

همسر شهید: چون قبل شهادت همسرم تصمیم گرفته بود با تاسی به حضرت زینب (س) پیام رسان خون شهدا باشم، با خدای خود پیمان بستم که از خط شهید و شهادت جدا نشوم و خداوند هم مرا از لطف خود در این زمینه محروم نکرد و تا حدودی توانسته ام به عهد خود وفا کنم. البته اگر خداوند قبول کند .

نسیم: با تشکر از شما خانم خسروی و ممنون از وقتی که در اختیار نسیم قرار دادید.

نسیم: و در پا یان گوشه ای از وصیت نامه شهید:

انقلاب دو چهره دارد: خون و پیام.

انقلاب اسلامی ما هم شهادت و پیام دارد. پیام این شهیدان و شاهدان به شما ست که اسلام عزیز را یاری کنید و امام عزیز خمینی بزرگ را پشتیبان باشید. هر گلوله دشمن که به قلب فرزندان اسلام می خورد در لبهایشان زمزمه ی «الله اکبر، خمینی رهبر » سر می دهند.

برادرم، مادرم، همسرم و خواهرم، همه شما را به خدای بزرگ میسپارم. مخارج عزاداری را زیاد نکنید و پول آنها را به امور جنگی ستاد پشتیبانی جهاد سازندگی خراسان بدهید. به همدیگر تبریک بگوئید چون به آرزویم می رسم. کسی برایم گریه نکند، چون شهادت را سعادت میدانم و عاشقم.    والسلام


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

 

 
 
 


130583 :کل بازدید
13 :بازدید امروز
13 :بازدید دیروز


یــــاهـو


مدیر وبلاگ : جوان امروز[53]
نویسندگان وبلاگ :
بامعرفت
بامعرفت (@)[26]

تربت
تربت[5]
سردبیر
سردبیر (@)[5]

یار گرافیکی آقا
یار گرافیکی آقا (@)[0]

تسنیم
تسنیم[8]

برو بچه های نشریه نسیم- گروه فرهنگی نسیم شاخه فرهنگی کانون فرهنگی صالحین مسجد عمار یاسر





پیاده تا عرش
مهاجر
دل نوشته های یک دختر شهید
مسجد عمار یاسر مشهد مقدس
.:: رمز موفقیت ::.
چفیه
جهاد مجازی
لــعل سـلـسـبیــل ( دل نوشته های یک هاجر )
برو بچه های ارزشی
خط سرخ شهادت
دل نوشته های دو دختر شهید
نسیم یاد معبود در کویرستان جان
حزب اللهی مدرنیته
*** تا همیشه با تو ***
زیر آسمان خدا

خدا[3] . امام خامنه ای[2] . امام زمان . امام مهدی . چه باید دید؟ . اعتکاف دانشجویی 89 . خدا هوامونو داره ؟ . دوست داران انسانیت در مشهد . دیدار یار . شکلات آیدین . فاطمه . فاطمه (س) . منتظر . نسیم 3 . نشریه شهریور نسیم . نشریه نسیم . نهم ربیع . نهم ربیع الاول . وحدت . یک یاحسین دیگر .
 
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
پاییز 1386
تابستان 1386